جدول جو
جدول جو

معنی الم زار - جستجوی لغت در جدول جو

الم زار
(اَ لُ)
زمینی که ته کلش هنوز در آن بر جای مانده باشد. آلم زار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاله زار
تصویر لاله زار
(دخترانه)
زمینی که در آن لاله فراوان روییده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاله زار
تصویر لاله زار
جایی که گل لاله فراوان روییده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غله زار
تصویر غله زار
زمینی که در آن غله بسیار کاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
(خُرْ رَ)
دهی است از دهستان جرۀ بخش مرکزی شهرستان کازرون، واقع در 63هزارگزی جنوب خاوری کازرون کنار راه فرعی کازرون به فراشبند. این ده در جلگه قرار دارد و گرمسیر است. آب آن از رود خانه جره و محصول آن غلات و برنج و کنجد و ماش و مرکبات و شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
نوعی از نخله که غوره اش سرخ و خرمایش سیاه میشود.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
داهیه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
جای روئیدن لالۀ بسیار. لالستان. لاله ستان:
ز بازان هوا همچو ابر بهار
ز خون تذروان زمین لاله زار.
فردوسی.
ز بس خون که شد ریخته بر زمین
یکی لاله زاری شد آن دشت کین.
فردوسی.
چه قدش، چه پیراسته زاد سروی
چه رویش، چه آراسته لاله زاری.
فرخی (دیوان چ سجادی ص 373).
از کوه تا به کوه بنفشه است و شنبلید
از پشته تابه پشته سمنزار و لاله زار.
فرخی.
از درون رشته تا کهپایه های کرژوان
سبزه از سبزه نبرد لاله زار از لاله زار.
فرخی.
ابر دیبادوز دیبا دوزد اندر بوستان
باد عنبرسوز عنبر سوزد اندر لاله زار.
منوچهری.
لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمن
چون دهان بسّدین در گوش سیمین گفته راز.
منوچهری.
کسی را که فردا بگیرند زارش
چگونه کند شادمان لاله زارش.
ناصرخسرو.
در هر دشتی که لاله زاری بوده ست
آن لاله ز خون شهریاری بوده ست.
خیام.
از خاک و خار و خاره به اردی بهشت ماه
روید بنفشه زار و سمن زار و لاله زار.
سوزنی.
زدوده تیغ گهردار رنگ داده به خون
بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد.
سوزنی.
مرگ شود بلعجب تیغ شود گندنا
کوس شود عندلیب خاک شود لاله زار.
خاقانی.
از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم
دستم سمن ستان و برم لاله زار کرد.
خاقانی.
عرصۀ روزگار از خون کشتگان لاله زار شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 66).
ز روی او که بد خرم بهاری
شد آن آتشکده چون لاله زاری.
نظامی.
قصه گویم از صبا مشتاق وار
چون صبا آمد به سوی لاله زار.
مولوی.
ای بی رخ تو چو لاله زارم دیده
گرینده چو ابر نوبهارم دیده.
سعدی.
دی بوستان خرم و صحرا و لاله زار
وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی...
سعدی.
ای خرّم از فروغ رخت لاله زار عمر
باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر.
حافظ.
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان
که مهتابی دل افروزست و طرف لاله زاری خوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
چراگاه. مرغزار. زمینی که علف بسیار دارد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) :
کجا بد علفزار و آب روان
فرودآمد آن جایگه پهلوان.
فردوسی.
ندیدستی که گاوی در علفزار
بیالاید همه گاوان ده را.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(غَ ظِ)
دهی است از دهستان گاوگان بخش دهخوارقان (آذرشهر) شهرستان تبریزکه در 3هزارگزی باختر دهخوارقان و 3هزارگزی شوسۀ تبریز - دهخوارقان قرار دارد. جلگه و معتدل است. 143تن سکنه دارد که مذهب تشیع دارند و به زبان ترکی سخن میگویند. آب آن از رود دهخوارقان تأمین میشود. محصول آن غلات، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
گلزار. لاله زار. (بهار عجم) (آنندراج) :
پریخانه هر گوشه، از روی خوش
ارم زار هر سو ز گیسوی خوش.
طغرا.
و این کلمه و شاهد آن هر دو بی معنی و معمول عامیان هند است، سوختن، سوزاندن ریگ و زمین پای را. (منتهی الأرب). بسوزانیدن ریگ گرم مردم را. (تاج المصادر بیهقی). پس اذیت رسانیدن. سوزانیدن ریگ گرم. (زوزنی) ، سوزانیدن خشم و مصیبت مردم را. (از زوزنی). سوزانیدن اندوه و درد و غضب کسی را. (شمس اللغات) (منتخب اللغات) ، سخت شدن گرما بر...: ارمض الحرّ القوم، سخت شد گرما بر ایشان پس ایذا رسانید آنها را. (منتهی الأرب) ، چرانیدن گوسفندان را در زمین تفسیده: ارمض الغنم، سوختن از ریگ گرم. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بمعنی مدد خدا. سومین پسر هارون و جانشین او. وفات العازار بقولی 25 سال پس از وفات موسی اتفاق افتاد. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به همین قاموس شود
نام جنگجو و شجاع معروف که در ’اول تواریخ ایام’ از کتب عهد عتیق برخی ازاعمال او آمده است. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
نام پسر ابی ناداب که مستحفظ تابوت عهد بود پس از آنکه فلسطینیان آن را پس فرستادند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ زَ دَ / دِ)
اندوهناک و غمگین. (آنندراج). محزون و رنجور و غمگین. (ناظم الاطباء). آنکه بدو الم رسد. الم رسیده. الم دیده. رنج دیده. غم زده. رجوع به الم شود، از صفتهای تیغ است. (آنندراج) :
بچندین سر تیغ الماس رنگ
نسفتند جو سنگی از خاره سنگ.
نظامی.
یکی خشت پولاد الماس رنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
کشتزار برنج، آنجا که برنج کارند
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ)
سگ ماده. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
مزرعۀ کلم. جایی که در آن کلم کاشته باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ تَ رَ)
یعنی ندانستی ؟ (از ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل). آیا ندیدی ؟ آغاز سورۀ فیل از قرآن کریم است: اء لم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل. (قرآن 1/105)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلم کار
تصویر قلم کار
قملکمار خامه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف زار
تصویر علف زار
مرغزار چرا گاه شوند زار زمینی که در آن علف بسیار بود چراگاه مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالی زار
تصویر شالی زار
زمینی که در آن برنج کاشته باشند کشتزار برنج
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که در آن لاله بسیار کاشته باشند لاله ستان: عرصه روزگار از خون کشتگان لاله زارشد. جای روئیدن، لاله بسیار، لالستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غله زار
تصویر غله زار
زمین بسیار کشت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشمئزار
تصویر اشمئزار
رمیدن اکراه داشتن نفرت داشتن، اکراه نفرت بیزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلمزار
تصویر شلمزار
جائی که در آن کتیرا بسیار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاله زار
تصویر لاله زار
زمینی که در آن لاله بسیار روییده است
فرهنگ فارسی معین
دردانگیز، دردبار، دردناک، زجرآور، مولم
متضاد: نشاطانگیز، نشاطبخش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رملستان، ریگزار، ریگستان، شن زار، ماسه زار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باغ، چمنزار، گلزار، گلستان، گلشن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام قسمتی از زمین های کشاورزی دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و صدای غیر معمول، سر و صدا به راه انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بابل، از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
آقطی زار، زمین محل رویش گیاه آقطی به طور انبوه و فراوان
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ی درو شده ی گندم، جو یا برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
جار و جنجال، سر و صدا به راه انداختن، اطعام در ایام ماه
فرهنگ گویش مازندرانی
علفی هرز با طعم بسیار تلخ
فرهنگ گویش مازندرانی